، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

بهارزیبا

باشروع بهارو بدنیا اومدن صبا سر مادر امیرحسین کمی گرم شد و حساسیتش به امیرحسین کمتر شد ودیگر خیلی سختگیری نمیکنه ولی اون همکاری لازم و او تعصبی را که یکنفر بچه اش بیماراست ندارد مثلا"درحالیکه داروهای امیرحسین باید هر١٢ساعت صبح و شب به او خورانده شود گاهی اوقات امیرحسین تاساعت ١١-١٢خواب است و هنوز داروی وعده صبح را نخورده است ودرمورد پوشاندن کفش طبی هنوز هم بعد از گذشت ٦ماه ماهنوز درگیرهستیم اون مادربزرگ می گوید این کفشهاسنگین است وپای بچه درد میگیرد. همین حرفها باعث شد تاامیرحسین را پیش یه دکتر ارتوپد هم بردم تاباور کنند که باید این کفشهارابپوشد این دکتر هم نظرات دکتر قبلی راتاکید کرد وگفت امیرحسین تا٧ سالگی باید چشمش راازخو...
23 مرداد 1390

شروع روزهای خوش من وامیرحسین

ازهمان هفته داروهاراگرفته وبرای درمان اقدام کردیم گفتاردرمانی رابرای بعدا  گذاشتندولی کاردرمانی راشروع کردیم ساعات کاردرمانی او ٤ بعدازظهر روزهای فرد  بودومن نیم ساعت قبل می رفتم دنبالش ومی بردم کاردرمانی بعد از چندجلسه دیدم  جور در نمی آید وآن ساعت امیرحسین بدخواب وکسل است وخوب همکاری نمی کند   برای همین قرارشدامیرحسین روزهای فرد از صبح خانه ماباشد .یامن می رفتم  دنبالش ویا باپدرش می آوردش . /خوبی  این کار این بود که امیرحسین صبح زود از  خواب بیدار میشد و مقداری تمرین می کردیم و ظهر دوباره می خوابید و زمان  کاردرمانی س...
3 مرداد 1390
1